ناپلئون، فیلمی با ایدههای کوچک و اجرای بزرگ
ریدلی اسکات، به دلیل ارتقاء مکانهای برجسته در حوزهٔ هنرهای تجسمی، بهعنوان یک هنرمند برجسته شناخته میشود. او در کلکسیون آثار خود، فیلمهایی از دستهٔ عظیمالشأن و همچنین اثرهایی متعادل دارد که به راحتی مخاطب را از آغاز تا انتها همراهی میکنند. از جمله این اثار میتوان به “بلید رانر” (Blade Runner) و “گلادیاتور” (Gladiator)
ریدلی اسکات، به دلیل ارتقاء مکانهای برجسته در حوزهٔ هنرهای تجسمی، بهعنوان یک هنرمند برجسته شناخته میشود. او در کلکسیون آثار خود، فیلمهایی از دستهٔ عظیمالشأن و همچنین اثرهایی متعادل دارد که به راحتی مخاطب را از آغاز تا انتها همراهی میکنند. از جمله این اثار میتوان به “بلید رانر” (Blade Runner) و “گلادیاتور” (Gladiator) اشاره کرد که در دستهٔ نخست قرار دارند، و همچنین به فیلمهایی چون “یک سال خوب” (A Good Year) که در دستهٔ دوم قرار گرفتهاند.
او توانسته است در هر ژانری اثراتی ایجاد کند و بارها و بارها به گنجینهٔ تاریخ سینما افتخار بیفزاید. متأسفانه، چندین سال است که با وجود فعالیتهای فراوان او، این مسیر قطع شده و از آثار قابل توجه در کارنامهٔ او هیچ خبری نیست. آثار او، یکی پس از دیگری، نه تنها در گیشهٔ بازار بلکه در نظرات منتقدان نیز شکستخوردهاند. “ناپلئون” (Napoleon) نیز از جمله این آثار متأخر است که باید نقد آن را با اشاره به همین نکتهها آغاز کرد.
ریدلی اسکات به دلیل برتریهای درخشان در زمینهٔ هنر سینمایی بهعنوان یک کارگردان معتبر شناخته میشود. او در سوابق خود مجموعهای از فیلمهای بزرگ و باکیفیت، همچنین آثاری سازگار و پذیرای تماشا تولید کرده است. این آثار از جمله “بلید رانر” و “گلادیاتور” در دستهٔ برترین اثرها قرار دارند، در حالی که فیلمهایی چون “یک سال خوب” به دستهٔ دوم تعلق دارند. اسکات با توانایی ساخت فیلم در هر ژانری و افزودن اثرهای برجسته به تاریخ سینما، نامآوری پرافتخار دارد.
متأسفانه، در چندین سال اخیر، با وجود فعالیتهای فراوان اسکات، این موفقیتها کاهش یافته و آثار جدید او، به دلیل کیفیت ناکافی، همچنان توانستهاند نظر مثبت منتقدان و مخاطبان را به دست نیاورند. فیلم “ناپلئون” نیز از این دسته از آثار متاخر اسکات است که نیاز به بررسی دقیقتر دارد، زیرا به نظر میرسد که در آن نقطهای که اسکات در گذشته به عنوان قوت خود معرفی میشد، اکنون محدودیتهایی به ویژه در خلق شخصیتها و صحنههای عظیم را تجربه میکند.
فیلم «ناپلئون» نه تنها از نظر ایجاد شخصیتهای جذاب و سکانسهای نبرد به یادمانماندنی بهرهمند نیست، بلکه در همه جنبههای استاندارد به بهترین شکل عمل کرده است، اما این موضوع به نظر معتبرانهای برای کارگردانی از سطحی چون ریدلی اسکات، نقد مثبتی نیست. از ابتدای سکانس نبردی که داستان با فتح قلعهای توسط انگلیسیها آغاز میشود، تا سکانسهای نبرد مهیبی چون جنگ استرلیتز، که ۹ ساعت طول میکشد و منجر به شکست اتحاد روسیه-رم میشود و لشکرکشی عظیم ناپلئون در صدر ائتلافی به روسیه، این اثر، هیچ نشانهای از بزرگی و عظمت جدید در اختراعات ریدلی اسکات ندارد.
ممکن است این نقد مطرح شود که «ناپلئون» بیشتر به عنوان یک فیلم عاشقانه تلقی میشود تا یک فیلم تاریخی که رویدادهای میدان نبرد را به تصویر میکشد. به عبارت دیگر، داستان این فیلم به جای تمرکز بر رویدادها و اتفاقات تاریخی، به تاریخ عاشقانهی ناپلئون با ژوزفین متمایل است. در این شرایط، منطقی است که از اثری که خودش را به عنوان یک اثر عظیم تعریف میکند، انتظارات بلندی نداشته باشیم. اما این ضعف باعث ناپیوستگی و تعارض در تجربه تماشاگر میشود و اجازه نمیدهد که «ناپلئون» به عنوان یک اثر یکپارچه و منسجم درک شود.
فیلم «ناپلئون» با وضوح به هدف دارد داستان عاشقانههای بین قهرمان درام خود و ژوزفین، ملکهی اولش را در کنار زندگی او به عنوان یک امپراطور روایت کند. (این نکته نیز مؤید است که زندگی زناشویی او با همسر دوم خود از داستان حذف شده است) برای دستیابی به یک اثر یکپارچه و منسجم، این دو پیرنگ باید به یکدیگر وابسته شوند، به نحوی که داستان فتوحات ناپلئون با زندگی زناشویی او همگام باشد و برعکس. اما در عمل، این تلفیق در فیلم «ناپلئون» اسکات به خوبی اجرا نشده و دو بخش از هم جدا و مستقل حرکت میکنند؛ نبردها و جنگهای ناپلئون مسیر خود را دنبال میکنند و همچنین داستان درام عاشقانهای جداگانه خود را دنبال میکند.
این اتفاق در حالی رخ میدهد که میتوانست با طراحی مناسب شخصیتها، بخش عمدهای از این نقص را جبران کند که متأسفانه این امر محقق نشده است. به عنوان نمونه، دلیل اختلاف در نگرش ژوزفین، که در ابتدا فقط به دلیل نجات جان خود و فرزندانش نزدیک به ناپلئون میشود، به عنوان یک عاشق دلخسته تصویر نمیشود که تحمل دوری از یار خود را ندارد و زندگی بدون او را تصور نمیکند.
از طرف دیگر، ریدلی اسکات سعی کرده است دشمن اصلی قهرمان خود را نه در بیرون از شخصیت وی، بلکه در داخل او جستجو کند. میدانیم که در آن زمان، دشمنی طولانی مدت بین فرانسه و انگلستان وجود داشت و ارتش دو کشور به طور مداوم درگیر جنگ بودند. تا قبل از آمدن ناپلئون به قدرت، انگلیسیها مزایای اصلی را داشتند و پس از تاجگذاری امپراطور فرانسه، این شرایط تغییر کرد و باعث ایجاد کینهای عمیق در دل انگلیسیها شد. اسکات هوشمندانه در بخش عظیمی از داستان، حضور انگلیسیها را حذف کرده تا تمرکز را بر روی دشمن درونی شخصیت اصلی خود متمرکز کند. با این حال، عدم توجه به توسعه صحیح شخصیتها باعث شده که نتوان با این جنبه از قهرمان ماجرا همراه شد و نگاههای هاج و واج و وادادهی واکین فینیکس هم به درک بهتری از این جنبهی شخصیت کمکی ننماید.
با این حال، در نقد فیلم «ناپلئون» باید به این نکته اشاره کرد که لحظات خوبی نیز در آن وجود دارد؛ به عنوان نمونه میتوان به سکانس تاجگذاری ناپلئون اشاره کرد یا لحظات خلوت و تنهاییاش را به یاد آورد که عملاً بهترین قسمتهای فیلم را ایجاد میکنند. این موضوع نشاندهنده آن است که حتی برخی لحظات موفق فیلم، به وضوح نمیتوانند تعدیل کنندهای برای نقصها باشند. این نقصها باعث میشوند که تجربه تماشاگر به گونهای باشد که ممکن است یک شخص در حین تماشا، لذت ببرد اما بلافاصله بعد از پایان فیلم، اثر آن را فراموش کند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0