آتش خشم از گور مردان بلند میشود: نقدی بر فیلم دوشیزه
فیلمهای به اصطلاح پرنسسی – یا بهترین است بگوییم داستانهای جن و پری فولکلور- ید طولایی در سینما دارند. در حقیقت، فیلمهای کوتاهی همچون «راپونزل» (۱۸۹۷) و «سیندرلا» (۱۸۹۸) در دورانی ساخته شدند که حتی قرن بیستم آغاز نشده بود. این آثار -و انیمیشنهایی که دیزنی چند دههی بعد ساخت- اگرچه گاهی از منبع اصلی
فیلمهای به اصطلاح پرنسسی – یا بهترین است بگوییم داستانهای جن و پری فولکلور- ید طولایی در سینما دارند. در حقیقت، فیلمهای کوتاهی همچون «راپونزل» (۱۸۹۷) و «سیندرلا» (۱۸۹۸) در دورانی ساخته شدند که حتی قرن بیستم آغاز نشده بود. این آثار -و انیمیشنهایی که دیزنی چند دههی بعد ساخت- اگرچه گاهی از منبع اصلی خود، یعنی قصههای افسانهای کلاسیکی که اغلب ریشه در قرن شانزدهم و هفدهم داشتند فاصله میگرفتند اما از نظر ایدئولوژی ادامهدهندهی همان مسیر بودند، یعنی قهرمان زن فیلم محصول زمانهاش بود و احتمالا میدانید که در زمانهی او چه خبر بوده است: زنان همان نقشهای سنتی آشنا را در جامعه داشتند و با کلیشههای جنسیتی پیوند خورده بودند. اما زمانه عوض شده و «دوشیزه» (Damsel) محصول همین تغییرات است، با این تفاوت که با مردان خصومت شخصی دارد.
در نقد فیلم “مردان”، اندکی به جنبههای رادیکال فمینیسم پرداخته بودم و از آنجایی که “دوشیزه” دقیقاً همان مسیر را دنبال میکند، بخشهایی از آن متن را در قالب نقلقول یادآوری میکنم: “فمینیسم در طول این دو قرن، موافقان و مخالفان متعددی داشته است اما در حال حاضر، دیدگاههای منفی نسبت به آن بیشتر است که از ظهور فمینیستهای [افراطی] تقلبی سرچشمه میگیرد. آنهایی که به کلی درکی از رسالت اصلی این جنبش ندارند، زن را جنسیت برتر میدانند و «مردستیزی» را به رسمیت نمیشناسند (این نوع نگاه به گرایش نئوفمینیسم نزدیک است که اساساً دغدغهاش برابری نیست، زن را میستاید و یک نوع تفکر شوونیستی در اشخاص ایجاد میکند. فمینیستهای رادیکال نیز به نوبهی خود در ترویج مردستیزی نقش بهسزایی داشتهاند)؛ این افراد در سالهای اخیر، بیشترین آسیب را به حقوحقوق زنان زدهاند و با سوءاستفاده از تریبونهایی که در اختیار دارند، میخواهند انتقام تاریخ را از نسل فعلی بگیرند و برای محکوم کردن مردها (به جرم مرد بودن) تقلا میکنند.”
بعضیها دلایل بازخوردهای منفی “دوشیزه” را این مسئله میدانند که “قهرمان زن” دارد یا “کهنالگوهای ژانر فانتزی” را به چالش کشیده است، و از آنجایی که تصویر زنانهای از قهرمان زن به نمایش “نمیگذارد”، باید آن را تحسین کرد. شاید در یک اثر سینمایی دیگر، این ادعاها قابل پذیرش بودند اما “دوشیزه” کاملا سزاوار این واکنشهای منفی است زیرا اهداف مشخص دیگری را دنبال میکند. مشکلی ندارد که قهرمان اصلی فیلم زن است، یا این قهرمان شباهت زیادی به زنان ندارد، یا ایدئولوژیهای سنتی را دنبال نمیکند، مشکل از جایی آغاز میشود که میبینیم این فیلم با مردان کار دارد و پای آنها را هم وسط میکشد. در واقع نقطهضعف اصلی فیلم این نیست که تصویری آرمانی از زنان -آنهم در قرون وسطی- به نمایش میگذارد بلکه تصویری است که از مردان ارائه میدهد.
بدون شک، برخی از مخاطبان این رویکرد را استقبال میکنند و میگویند برای قرنها مردان حکمرانی کردند و حالا اجازه دهید زنان خودنمایی کنند. این خط فکری، با وجود ذات انتقامجویانهاش، از آنجا که ما «اقتضای زمانه» را فراموش میکنیم، اشتباه است. رفتارها و نگاه مردان نسبت به زنان در طول تاریخ قابل دفاع نیست، اما هرچه که بود، محصول آن دوران بود و فاکتورهای متعددی در کنار هم آتش آن را شعلهور میکردند. حتی بسیاری از مردان باسواد و فرهیخته قرنهای پیشین هم دیدگاههای مشابهی داشتند، مثلاً فیلسوف قرن هجدهم، ژان-ژاک روسو، که اتفاقاً در دوران اوج عصر روشنگری زندگی میکرد، باور داشت که زن یعنی مادر و خانهدار و فقط باید مهارتهای کاربردی را یاد بگیرد. این دیدگاهها، چه درست باشند و چه غلط، محصول زمانهاشان بودند؛ به عنوان مثال، در قرن هجدهم، مهارتهای زنان – و آموزشهایی که میدیدند – به آشپزی، خیاطی و خانهداری خلاصه میشد.
اما اینکه «دوشیزه» قصد مبارزه با این تفکرات را داشته باشد، اتفاق بدی نیست، اما این امر که میخواهد این ایدئولوژیها را در همان چهارچوب قصههای فولکلور عرضه کند، آزاردهنده است. در فیلمی که قرار است دربارهی «نبرد قهرمان زن در برابر اژدهای زن در برابر ملکهی زن» باشد، همهچیز تقصیر یک مرد است. فیلم با پادشاه سابق سرزمین اوریا آغاز میشود – که در یک حرکت هوشمندانه و کاملاً بیخطر – همراه با چند سرباز میخواهد اژدها شکار کند و با به قتل رساندن بیدلیل سه فرزند او، به یک نفرین ابدی دچار میشود که از مرگ هم بدتر است. پادشاه مجبور میشود سه دختر خود را قربانی کند و این جشن قربانی کردن دختران خاندان سلطنتی تا ابد ادامه خواهد داشت. در واقع، این امر که یک پادشاه خودخواه، بیرحم یا احمق باشد، قاعدتاً باقی شخصیتهای مرد فیلم که چنین نخواهند بود، خواهند بود؟
لرد بیفورد (ری وینستون) به خاطر مقداری طلا و به بهانه نجات دهکدهی کوچکش، حاضر میشود تا دخترش را به کام مرگ بفرستد. اما شاهزاده هنری جوان و خوشآتیه (نیک رابینسون) چه؟ آیا او نباید اندکی انسانیت داشته باشد؟ ظاهراً خیر. او اِلودی (میلی بابی براون) را میگیرد و در یک سکانس کمدی، او را داخل سردابه/غار مقدس خانم اژدها پرتاب میکند. اگر دقت کنید، پادشاهِ وقت سرزمین اوریا، کینگ رودریک را هم در فیلم داریم که ظاهراً لال است، او در طول فیلم حرف نمیزند و تنها وظیفهاش این است که کنار ملکه قدم بزند و سر تکان دهد. به هر حال، اینهم یک نوع جهان فانتزی قرون وسطایی است. اینکه سیاهپوستان هم در چنین جامعهای – در قلب اروپای آن دوران – حضور پررنگی داشته باشند، نشان میدهد که سازندگان به واقعگرایی توجه کردهاند. و در مقابل این مردان تهیمغز، منفعل یا خودمحور، زنان باسواد، همهفنحریف و قدرتمند را داریم.
اِلودی، دختر باسوادی است که میتواند قهرمان مسابقات اسبسواری، شمشیرزنی، دومیدانی، کوهنوردی و صخرهنوردی شود. در حالی که این مردان بیلیاقت دنبال تفریح هستند، او به تنهایی چوبها را وسط بیابان با تبر خرد میکند و بهعنوان هیزم به خانه بازمیگرداند، در ضمن جان اضافه هم دارد، برای مثال از هر ارتفاعی سقوط کند، زنده میماند. روبهروی او، خانم اژدها را داریم، کسی که اگرچه دهها دختر بیگناه را به قتل رسانده، اما «قربانی» است و باید برایش دل بسوزانیم و در نهایت هم تاوان نمیدهد. البته که ملکه ایزابل (رابین رایت) را هم داریم، یک ملکهی حاکم همهچیزتمام که در جامعهای که دخترانش را برای قرنها قربانی کرده، مشخص نیست چگونه به چنین جایگاهی رسیده است. در اینجا باید به نامادری (آنجلا بست) هم اشاره کنیم که او هم سنخیتی با نسخههای کلاسیک ندارد، نامادری قصهی ما دلسوز است و مهربان.
فیلم افتتاحیهی خود را با کشداری آغاز میکند، البته این زمینهسازیها ضروری بود اما «دوشیزه» در اینجا شکست میخورد که جهانش را بیش از حد کوچک ترسیم میکند و در خلق یک جهان فانتزی پرجزئیات ناتوان است. از همان نبرد ابتدایی نهچندان شکوهمند پادشاه با اژدها، تا محل زندگی اِلودی و سرزمین اوریا -و معدود سیاهیلشکرهای حاضر- همهچیز ابعاد کوچکی دارد که مشخصا به دلیل کمبود بودجه بوده است اما به تجربه کلی ما از یک فانتزی سیاه حماسی ضربه میزند. اوضاع پس از سقوط اِلودی به محل زندگی اژدها، بهبود پیدا میکند، فیلم در این بخشها جذابتر دنبال میشود -زیرا فیلمساز در این فضا، فرصت کمتری برای شعار دادن در اختیار دارد- اما بخش اعظمی از پتانسیل قصه را هدر میدهد. اینکه یک فیلم پرنسسی، وارد حوزهی ترسناک و زیرژانر بقا شود، و تقابل یک پرنسس با یک موجود خطرناک، فینفسه هیجانانگیز است اما فیلم سعی میکند به درجه سنیاش (پیجی-۱۳) پایبند باقی بماند، بنابراین هرگز جدی، سیاه و خشن نمیشود، در حالی که این ایده، چنین رویکردی را میطلبید.
خوان کارلوس فرسنادیو که ساخت آثار ترسناک را خوب بلد است، خوشبختانه در بخش میانی فیلم، از به نمایش گذاشتن اژدهای قصه خودداری میکند که همیشه اتفاق خوبی است. وقتی هیولای قصه را بهدرستی نمیبینیم، ترس بیشتری در ما ایجاد میشود و آن موجود را جدیتر میگیریم. انتخاب شهره آغداشلو بهعنوان صداپیشهی اژدها نیز انتخاب درستی بود، جنس صدای او -و لهجهاش- کمک کرده است تا اژدهای قصه متفاوت به نظر برسد و اندکی شخصیتپردازی داشته باشد. نکات مثبت فیلم اما همینجا تمام میشود. سازندگان برای اینکه فیلم به فضاهای تاریک غار خلاصه نشود، گاهی تنوع هم به خرج دادهاند. اولی جایی است که لرد بیفورد و چند سرباز وارد غار میشوند تا اِلودی را نجات دهند، بدیهی است که تلاشهای آنها نتیجه ندهد، در این جهان ممکن نیست که مردان بتوانند زنان را نجات دهند؛ بنابراین همهی آنها کشته میشوند. سپس اِلودی از غار فرار میکند اما از آنجایی که اوج سلحشوری او را تماشا نکردهایم، سازندگان باید راهی برای بازگشت او پیدا کنند.
در همین راستا، ملکه ایزابل، خواهر کوچک اِلودی را میگیرد و با همان ترفند سابق داخل غار میاندازد. بزرگترین حفره داستانی فیلم با همین اتفاق ایجاد میشود. اگر تنها با بریدن دستها و مالیدن آنها به یکدیگر، میتوان خون خاندان سلطنتی را منتقل کرد، دیگر چه اصراری است که دخترک با شاهزاده ازدواج کند؟! آیا بهتر نیست از سرزمینهای مجاور، سه دختر را ربوده و آنها را سریعا قربانی کنند؟ چرا باید حتما مراحل رسمی ازدواج طی شود و به خانوادهی دخترک هم اطلاع داده شود که فرزندش قرار است به قتل برسد.
در ادبیات کلاسیک، «دوشیزه درمانده» (Damsel in distress) به عنوان یک الگوی قدیمی -یا به عبارتی استریوتایپ/فن روایت- شناخته میشود که از دوران یونان باستان به کار میرفت. در قصههای فولکلور، دوشیزه درمانده معمولاً کسی است که اغلب ربوده یا زندانی شده و حالا قهرمان مرد قصه باید او را نجات دهد. این نوع داستانها را بارها شنیدهاید و دیدهاید، از «سفید برفی» تا «زیبای خفته» و بیگمان با در نظر گرفتن استانداردهای عصر مدرن، انتقادات فراوانی به آنها وارد است. اما همانطور که بالاتر هم اشاره شد؛ این نوع نگاهها -اغلب- ناشی از زنستیز بودن نویسندگان و هنرمندان قرون گذشته نبوده است، قوانین نانوشتهی آن دوران چنین حکم میکرد. در آن قصهها، شاید زن قصه منفعل به نمایش گذاشته میشد اما هرگز مورد بیاحترامی قرار نمیگرفت و همیشه نقشی کلیدی در قصه داشت. «دوشیزه» البته جهانی را ترسیم میکند که مردان بویی از انسانیت نبردهاند و ویژگی مثبتی در آنها به چشم نمیخورد، چنین فیلمی قابل دفاع نیست و پیام مثبتی را هم مخابره نمیکند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0